خلافت و نسبت آن با قرابت و صحبت، بازخوانی حکمت 190 نهج البلاغه - محدثه خسروی



پیرو کلام امیرعوالم خلقت اعرف الحق تعرف اهله

خلافت و نسبت آن با قرابت و صحبت، بازخوانی حکمت 190 نهج البلاغه - محدثه خسروی

خلافت و نسبت آن با قرابت و صحبت، بازخوانی حکمت 190 نهج البلاغه - محدثه خسروی

درآمد : 
حکمت 190 نهج البلاغه به دو گونه نقل شده است. در چاپ محمد عبده و صبحی صالح این گونه آمده است:
« وا عجباه! أ تکونُ الخلافة بالصَّحابة و القَرابة؟»
و در تصحیح فیض الاسلام و نسخة ابن ابی الحدید، این گونه آمده است:
« وا عجبا! أ تکونُ الخلافةُ بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟!»
« وا عجبا، أن تکونَ الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة!»[1]
در سال های اخیر، بحث و جدل هایی درباره این حکمت نهج البلاغه درگرفته و اتّهام تحریف و دست اندازی در تصحیح متون مطرح شده است که در اين مقاله به برخی از آنها خواهیم پرداخت. قصد آن داریم که با بررسی اسباب صدور کلام از امام علی عليه السلام و جمع کردن نقل های متفاوت آن، قول صحیح را ترجیح دهیم. این متون، اولاً، قابل بحث سندی نیستند (چون هیچ یک سند ندارند)؛ ثانیاً یک متن، حتی اگر سند صحیح هم داشته باشد، نباید از حیطه نقد متن خارج شود.
طرح بحث
آن گاه که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم به ملکوت اعلی پر کشید و در جنّلآ المأوی سُکنا گزید، جامعه نوپا و نوبنیاد اسلامی، در تب و تاب افتاد. امام علی عليه السلام و بعضی دیگر از نزدیکان پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم، مثل عباس بن عبدالمطّلب و فرزندانش، به تجهیز و تدفین نبی اكرم مشغول شدند. دیگرانی که در پی به دست آوردن جاه و مقام بودند، سعی در زمینه سازی برای خلافت خود داشتند و بیماری چندروزه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، فرصت را برایشان آماده کرده بود. ممانعت از نوشته شدن وصیت نامه به دست پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به گونه ای بسیار عجیب و موهن، و تأخیر انداختن در حرکت سپاه اُسامه ـ علی رغم تأکیدهای مکرّر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم ـ از وقايع تلخي است که در متون معتبر حدیثی و تاریخی آمده است. این دو واقعه ـ که خلیفه دوم به گونه شاخصی در آنها نقش داشت ـ حاکی از زمینه چینی های برخی از مهاجران برای در دست گرفتن خلافت است.
از سوی دیگر، گروهی از انصار به رهبری سعد بن عباده، در صدد بودند تا خلافت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم را به خود منتقل سازند. آنان در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند تا در این باره صحبت کنند. با توجّه به اختلاف دیرینه قبایل اوس و خزرج، طبیعی بود که مذاکراتشان نتیجه ای نداشته باشد.
وقتي عمر از تجمّع انصار در سقیفه آگاهی یافت، به سراغ ابوبکر ـ که در خانه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم بود ـ رفت و او را خبر کرد. آن دو به اتّفاق ابوعبیده جرّاح به سقیفه بنی ساعده رفتند تا در مباحثات مربوط به تعیین خلیفه شرکت جویند. در این جلسه، سخنانی بین مهاجران و انصار ردّ و بدل شد. ابوبکر، سخنانی گفت که به گفته عمر، او نیز قصد داشت همان سخنان را بیان کند.
انصار که ظاهراً در مقابل احتجاجات و استدلالات مهاجران جوابی نداشتند، عقب نشینی کردند و به «منّا أمیرٌ و منکم أمیرٌ» هم راضی شدند. طبیعی بود که انصار این پیشنهاد بسیار خطرناک مهاجران را نپذيرند. آنها تأکید داشتند که خلافت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم به مهاجران می رسد و انصار حقي در آن ندارند.
آنچه موضع مهاجران را تقویت و جناح انصار را تضعیف كرد، اختلاف میان انصار بود. قبیله اوس ـ که تیره ای از انصار بودند و مخالفت دیرینه ای با قبیله خزرج داشتند ـ به طرفداری از مهاجران پرداختند. این موضع گیری باعث شد که انصار به کناری روند و مهاجران قدرت را در دست بگیرند.
عجیب آن که در این تجمّع، هیچ صحبتی از وصایای مکرّر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم در تعیین وصی خود، به میان نیامد و حتی با آن که از حادثه غدیر بیش از 70 یا 82 روز نمی گذشت،[2] کسی از آن واقعه عظیم، یاد نکرد و این، نکته ای عجیب ولی پندآموز است. این یادنکردن یا نپذیرفتن، موجب آن شد که جامعه اسلامی خسارتی جبران ناپذير را متحمّل شود. بررسی موضع گیری امام علی عليه السلام در برابر جریان سقیفه، محتاج مقالتی مجزاست؛ ما در این جا تنها به دو کلام از حضرتش اشاره کرده، یکی از آنها را بررسی خواهیم کرد:
یک. آن گاه که مباحثات سقیفه برای امام علی عليه السلام نقل شد، ادّعای انصار را مردود دانسته، استدلال جدیدی را مطرح کرد. به این گزارش توجه کنید:
لمّا انتهت إلي أمیرالمؤمنین أبناء السقیفة بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ، قال عليه السلام: «ما قالت الأنصار؟» قالوا: «قالت: منّا أمیر و منکم أمیر.» قال عليه السلام: «فهلاّ احتججتم علیهم بأنّ رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وصّی بأن یحسن إلي محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم؟» قالوا: « و ما في هذه من الحجّة علیهم؟» فقال عليه السلام: « لو کانت الإمامة فیهم لم تکن الوصیّة بهم».[3]
نقل شده وقتى بعد از ارتحال رسول گرامى اسلام صلی الله علیه وآله وسلم اخبار سقيفه بنى ساعده به امام عليه السلام رسيد فرمود: انصار چه گفتند
گفتند: انصار گفته اند از ما اميرى و از شما اميرى؟ فرمود:
پس چرا در برابر آنها اين دليل را نياورديد كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: با نيكوكاران انصار نيكى كنيد و از بدكارانشان درگذريد.
عرض كردند: در سخن پيامبر چه دليلى نهفته است؟
فرمود: اگر امارت و خلافت حق ايشان بود، پيامبر (صلّى الله عليه و آله)
سفارش آنان را نمى كرد. (بلكه به ايشان سفارش ديگران را مى نمود(.و در کتاب نثرالدر، در ادامه این مطالب آمده است:
فبلغ ذلک عمر بن الخطّاب، فقال: ذهبت والله عنّا ولو ذکرناها ما احتجنا إلي غیرها.[4]
علی عليه السلام ادّعای انصار را مردود دانست؛ همچنان که استدلال مهاجران را نیز ناتمام دانست. در ادامة خطبة 47 نهج البلاغه آمده است:
ثم قال: «فماذا قالت قریش؟» قالوا: «احتجت بأنّها شجرة الرسول صلی الله علیه وآله وسلم .» فقال عليه السلام: «احتجّوا بالشّجرةِ و اضاعُوا الثّمرةِ!»
امام (عليه السلام) پرسيد قريش چه گفتند: عرض كردند قريش به اين استدلال كردند كه از شجره رسول خدايند.
امام (عليه السلام) فرمود: آرى به درخت استدلال كردند، ولى ميوه آن درخت را تباه ساختند.
دو. کلام دیگری که امام عليه السلام در ردّ ادعای مهاجران و خلفای تازه به قدرت رسیده فرمود، همان است که موضوع بحث ما در اين مقاله است. این کلام امام عليه السلام ، به چهار گونه گزارش شده است:
1. أ تکون الخلافة بالصحابة و القَرابة؟[5]
آیا خلافت با همصحبتی و خویشاوندی حاصل می شود؟
2. أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟[6]
شگفتا كه خلافت با همصحبتى به دست مى آيد، در حالى كه به سبب مصاحبت و خويشاوندى حاصل نمى شود
3.أ تکون الخلافة بالصحابة و لاتکون بالقرابة؟[7]
آیا خلافت با همصحبتی به دست می آید و به سبب خویشاوندی حاصل نمی شود؟
4. أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالقرابة و النص؟[8]
آیا خلافت با همصحبتی به دست می آید در حالیکه با مصاحبت و نص حاصل نمی شود ؟
با توجّه به آن که این متون گزارش یک قضیه خارجی است، پس بی گمان، یکی از این چهار سخن از امام عليه السلام صادر شده است و مسلّماً نمی توان بر این باور بود که هر چهار سخن فرموده امام بوده باشد. بنابراین، فرض صحیحْ آن است که در جریان نقل حدیث، کلام امام عليه السلام ، به صورت های مختلفی روایت شده است. این تبدیل، یا به واسطه جواز و شیوع «نقل به معنا» بوده و یا بر اثر سهو روایت کنندگان پدید آمده است. همچنین ممکن است بعضی عمداً به این تغییر و تبدیل دست یازیده باشند. جمله سوم تعارضی با جمله دوم ندارد و می توان آن دو را واحد فرض کرد. بنابراین، تعارض، در سه جمله اوّل و دوم و چهارم خواهد بود.
بعد از انتشار نهج البلاغه به تصحیح محمد عبده و صبحی صالح (که هر دو صورت نخست را انتخاب کرده اند)، عده زيادي به آنها تاختند و ايشان را به تحریف نهج البلاغه متهم كردند. جمعی از محققین معاصر شیعه ـ که قائل به صدور «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» هستند ـ ضمن اعتراض به محمد عبده و صبحی صالح، ضبط انتخابی ايشان را غلط دانسته اند. مثلاً در کتاب بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة[9] پس از نقل ضبط مختار محمد عبده آمده است:
و هو غلط واضح.[10]
واین نقل، اشتباهی آشکار است .
مؤلف کتاب مصادر نهج البلاغه و أسانیده نیز گفته است:
و لاریب أن ذلک غلط واضح و تحریف بیِّن.[11]
و شبهه ای نیست که این نقل اشتباهی واضح و تحریفی آشکار است .
همچنین، محقق محترم کتاب شرح الأخبار[12] و مؤلف محترم کتاب تصنیف نهج البلاغه[13] و محقق محترم نهج البلاغه چاپ بنیاد نهج البلاغه[14] و مؤلف محترم کتاب الإمام علی عليه السلام [15] نیز همین گونه سخن گفته اند. شاید مفَصّل ترین بحث در این مورد، در کتاب نهج السعادة آمده باشد. دانشمند محترم و سخت کوش، علامه محمد باقر محمودی نوشته اند:
و عجیب تر از کار اصحاب سقیفه، تحریف این کلام شریف از نهج البلاغه چاپ مصر است که توسط فرزندان نابغه صورت گرفته است. در حالیکه این بیچارگان توجهی به این امر نداشتند که شرق و غرب جهان سرشار از نسخه های مختلف نهج البلاغه ـ بدون شرح یا شرح داده شده، به چاپ رسیده شده یا چاپ نشده ـ می باشد که در تمامی آنها این کلام به طور صحیح نقل شده و آنان درک نکردند که این چنین تحریفی، افسادی را که به واسطه خلفایشان عالم را فرا گرفته اصلاح نمی کند. زیرا این کلام در غیر نهج البلاغه نیز نقل شده و از نظر معنایی نیز شواهد زیادی برای آن ذکر شده است.
علاوه بر آن اینکه اگر بنا باشد اصل این کلام همانگونه باشد که اینان نقل کرده اند به چه دلیل پس از آن اشعار مذکور آورده شده است و دیگر
جایی برای اظهار تعجب از اینکه خلافت به همصحبتی و خویشاوندی باشد وجود نخواهد داشت.[16]
احتمالاً تنها محققی که متن مورد اشاره محمد عبده و صبحی صالح را تأیید کرده است، دانشمند گران مایه، استاد علامه جعفر مرتضی عاملی است که در چاپ اول کتاب الحیاة السیاسیة للامام الرضا عليه السلام ، ضمن پانوشت بلندی، آن را بیان کرده است؛ لیکن ایشان هم در چاپ دوم همین کتاب، مطلب قبلی را حذف کرده و متن جدیدی مطابق نظر محقّقان مذکور آورده است.[17]
شاید این حجم انبوه تاخت و تاز هر كسي را متقاعد کند که نظر این جمع پژوهنده را ـ که انصافاً حق بزرگی بر گردن جامعه اسلامی و ما نوآموزان دارند ـ بپذیرد و از کاوش بیشتر خودداری کند، لیکن چون به نظر می رسد این مبحث جای تحقیق بیشتری دارد، نکاتی را یادآوری می کنیم؛ باشد که محقّقان دیگر نیز راهنمای ما باشند.
نکته هایی روشنگر
یک. ملاک شايستگي خلافت چیست؟ آیا صحابی بودن یا قرابت داشتن با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم ، شرط کافی یا لازم برای جانشینی اوست؟ و یا این که جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم منوط به صلاحیت و اهلیت است که شناختن آن در حیطه عقول مردمان نیست و بنابراین، محتاج نصّ الاهی است؟
مبانی اعتقاي شیعه، مؤیّد مبنای دوم است. تأکیدات مکرّر امام بر این که جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم حقّ او بوده و غصب شده، بدان خاطر است که او، در مشروعیت امامت، به نص باور دارد و بدان تأکید می ورزد. سفارش مکرّر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم در طی دوران رسالت، خصوصاً در سالیان آخر و بالاخص در جریان غدیر خم نیز دالّ بر این نظر است. آیاتي چون ((یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک)) و ((الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی)) نيز، طبق این مبنا، تفسیر صحیح خواهند یافت. این، مطلبی است که نمی تواند در میان شیعه مخالفی داشته باشد و بحث و تفصیل آن نیز مجالی دیگر می طلبد. بنابراین، شایسته و بایسته است که امام عليه السلام از اصحاب سقیفه، چه مهاجر و چه انصار، به نحو استفهام انکاری سؤال کنند که: «أ تکون الخلافة بالصحابة والقرابة؟!»
دو. کسانی که قائل به صدور «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة» هستند نیز مثل هر شیعه دیگری، مبنای بالا را قبول دارند و بدان معترف اند؛ لکن در توجیه متن یادشده می گویند: امام علی عليه السلام ، «جدال بأحسن» را پیشه کرده است؛ یعنی اگر چه امام در تحقّق امامت، به نصْ باور دارد و بر آن تأکید می ورزد، امّا در فضایی سخن می گوید که حقایق، دگرسان شده و کسی این حقیقت را نمی پذیرد. امام، با صاحبان سقیفه، به جدال احسن پرداخته و فرموده: «اگر شرط خلافت، صحابی بودن تواند بود، چرا افزون بر آن، قرابت با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم از شروط خلافت نباشد؟»؛ یعنی چنانچه صحابی بودن و قرابت با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم ، در وجود كسي جمع شود، آن شخص براي خلافت اولی خواهد بود.
این استدلال، اگرچه بهترین توجیه برای انتخاب جمله «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون...» است، ولی از جهاتی نااستوار است:
أ. در مباحثات سقیفه بین مهاجران و انصار، انصار به همراهی و یاری پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم و زحماتی که در راه اسلام متحّمل شدند تمسّک می کردند و در مقابل، ابوبکر و عمر، صحابی بودن را کافی نمی دانستند و علاوه بر آن، قرابت با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم را نیز شرط لازم برای خلافت او دانستند. بعضی از قریش، در مقابل انصار قرار گرفته بودند و به قرابت با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم استناد می کردند. ادّعای آنان این بود که خلیفه پیامبر باید از نزدیکان او باشد و فرهنگ عربی نمی پذیرد که جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، از غیر خاندان او باشد.
به این متن تاریخی که توصیف ماجرای سقیفه و سخنان انصار و مهاجران و استدلالات آنها در تاریخ طبری است، توجّه کنید:
عبدالله بن عبدالرحمن انصارى مى گويد: وقتى كه پيامبر خدا درگذشت، انصار در «سقيفه ى بنى ساعده» گرد هم آمدند و گفتند: اين امر را پس از حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم به سعد بن عباده مى سپاريم. سعد بن عباده را كه بيمار بوده آوردند. سعد بن عباده به يكى از كسان خود گفت: من به خاطر بيمارى نمى توانم سخنانم را به گوش همه برسانم تو سخن مرا بشنو و به آنان برسان. سعد بن عباده پس از حمد و ثنا گفت: اى انصار! آن سابقه و فضيلتى كه شما داريد، هيچ يك از قبايل عرب ندارند. حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم بيش از ده سال در ميان قوم خود بود و آنان را به عبادت خدا و ترك بت ها دعوت مى كرد و جز اندكى ايمان نياوردند و آن عده ى كم توانايى دفاع از پيامبر و حمايت از دين او را نداشتند و نمى توانستند ستمى را كه به آن گرفتار بودند از خود دور سازند تا آن گاه كه خداوند خواست كه شما را برترى دهد و به شما كرامت ببخشد و نعمت ارزانى بدارد و در نتيجه خداوند ايمان به خدا و رسول را روزىِ شما كرد، حمايت از پيامبر و يارانش را به عهده شما گذاشت، سرافرازى رسول خدا و دين را به دست شما عملى ساخت و پيكار با دشمنان را به شما سپرد. شما با دشمنان آن حضرت، سخت جنگيديد، چه با دشمنان خودى و چه با دشمنان بيگانه. پيامد اين جهاد شما اين شد كه عرب به فرمان خدا گردن نهادند و خداوند به كمك شما، اين سرزمين را مطيع پيامبر خويش ساخت و در سايه شمشيرهاى شما همه به او ايمان آوردند و خاضع گشتند. خداوند در حالى كه از شما خشنود بود، پيامبر خود را از ميان شما بُرد. شما مايه چشم روشنى هستيد، امر امامت را شما به دست بگيريد و به ديگران وامگذاريد، اين امر از آن شماست نه ديگران. حاضران گفتند: رأى درست اظهار كردى و سخن حق گفتى. از رأى تو تخلف نمى كنيم. و ما شما را مى پسنديم و امر امامت را به تو وامى گذاريم. زيرا كه تو مرد باكفايتى هستى. پس از اين سخنان، حاضران با يكديگر به سخن پرداختند و روى اين مطلب بحث كردند كه اگر مهاجران به اين كار راضى نشوند و بگويند: «ما ياران
قديمى پيامبر و خويشان او هستيم، چرا بر سر امر امامت با ما در افتاديد» در جواب آن ها چه بگوييم؟ گروهى از حاضران گفتند: در اين صورت مى گوييم يك امير از ما و يك امير هم از شما و به غير اين راضى نخواهيم شد. سعد بن عباده گفت: اين اولين سستى است. وقتى ماجراى انصار و سعد بن عباده به گوش عمر رسيد به سوى خانه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد و به سراغ ابوبكر فرستاد در حالى كه ابوبكر در خانه بود و با كمك على عليه السلام مى خواست ترتيب غسل و كفن و دفن پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بدهد؛ از او دعوت كرد كه بيرون آيد و گفت حادثه مهمّى روى داده كه حضور تو لازم است.
هنگامى كه ابوبكر بيرون آمد، جريان را براى او بازگو كرد و هر دو با سرعت به سوى سقيفه شتافتند. در راه ابوعبيده جرّاح را هم ديدند و با خود بردند. زمانى كه وارد سقيفه شدند، عمر بن خطاب مى گويد: سخنى در نظر گرفته بودم كه بگويم. وقتى خواستم سخن بگويم، ابوبكر گفت: مهلت بده تا من سخن بگويم و پس از من هر چه مى خواهى بگو. ابوبكر آن چه را كه من مى خواستم بگويم گفت. ابوبكر پس از حمد و ثناى خداوند چنين گفت: خداوند حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم را به سوى مردم فرستاد تا او را بپرستند و به وحدانيّت بستايند. اين در هنگامى بود كه عرب خدايان گوناگون مى پرستيدند و مى پنداشتند كه اين خدايان سنگى و چوبى نزد خداى يگانه شفاعت مى كنند و سودبخش خواهند بود. براى عرب سخت بود كه دين پدران خود را ترك كنند. مهاجران قديم كه از قوم او بودند او را تصديق كردند و ايمان آوردند و با وى همدلى و پايمردى كردند، اين در حالى بود كه قوم او، او را به شدت آزار و تكذيب مى كردند و همه مخالف او بودند، ولى مهاجران قديم از كمى نفرات خويش و دشمنى مردم نترسيدند. بنابر اين مهاجران اول نخستين كسانى هستند كه در اين سرزمين خدا را پرستيدند و به خدا و پيامبرش ايمان آوردند. اين ها دوستان و خويشان پيامبر هستند و جز ستمگر كسى در امر خلافت و امامت با آنان مخالفت نمى كند و شما اى گروه انصار سابقه درخشانى
داريد و كسى منكر فضيلت شما نيست، خداوند شما را انصار دين و پيامبر قرار داد، پيامبر به سوى شما هجرت كرد و بيشتر ياران و زنانش از شما بود و پس از مهاجران، كسى به پاى شما نمى رسد. حال كه چنين است، بهتر است كه ما امير باشيم و شما وزير باشيد و ما با شما مشورت مى كنيم و بدون رأى شما كارى نمى كنيم. پس از سخنان ابوبكر، در اينجا حباب بن منذر برخاست و شديداً به سخنان ابوبكر حمله كرد و رو به انصار كرد و گفت: «هيچ كس نمى تواند با شما انصار مخالفت كند، شما همه گونه قدرت و توانايى و تجربه اى داريد و بايد حرف شما را بپذيرند و اگر آنها حاضر به پيشنهاد ما نشدند اميرى از ما و اميرى از آنان باشد.»
عمر صدا زد: «چنين چيزى امكان پذير نيست؛ دو نفر نمى توانند بر يك گروه حكمرانى كنند (و دو شمشير در يك غلاف نمى گنجد) به خدا سوگند! عرب راضى نمى شود كه پيامبرش از ما باشد و ديگران بر او حكومت كنند.»
گفتگو ميان عمر و حباب بالا گرفت و حباب تهديد كرد كه اگر مهاجران پيشنهاد ما را نپذيرند، از مدينه بيرونشان مى كنيم.[18]
اگر به استدلالات انصار توجه کنیم، می بینیم که آنان به حمایت خود از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نقش خود در شکل گیری جامعه اسلامی می بالند و واهمه آنان از این است که قریش، به قرابت خود با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تکیه کند. دقیقاً همین نقطه اتّکا، در کلمات ابوبکر و عمر آمده است. ابوبکر در توصیف صلاحیت مهاجران برای جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می گوید:
فهم أوّل من عبد الله فی الأرض، و آمن بالله و بالرسول، و هم أولیاؤه و عشیرته و أحقّ الناس بهذا الأمر من بعده، و لاینازعهم ذلک إلاّ ظالم.
مهاجران نخستين كسانى هستند كه در اين سرزمين خدا را پرستيدند و به خدا و پيامبرش ايمان آوردند. اين ها دوستان و خويشان پيامبر هستند و جز ستمگر كسى در امر خلافت و امامت با آنان مخالفت نمى كند
همچنین عمر در ردّ کلام «منّا أمیرٌ وَ مِنکُم أمیر» گفته است:
هیهات، لا یجتمع اثنان فی قرن! و الله لا ترضی العرب أن یؤمّروکم و نبیُّها من غیرکم؛ ولکنّ العرب لا تمتنع أن تولّی أمرها من کانت النبوّة فیهم و وَلیّ اُمورهم منهم، و لنا بذلک علی من أبی من العرب الحجّة الظاهرة و السلطان المبین. مَنْ ذا ینازعنا سلطان محمّد و إمارته ـ و نحن أولیاؤه و عشیرته ـ إلاّ مُدلٍ بباطل، أو متجانف لإثم، و متورِّط فی هلکة.
چنين چيزى امكان پذير نيست؛ دو نفر نمى توانند بر يك گروه حكمرانى كنند . به خدا سوگند! عرب راضى نمى شود كه شما امیرشان باشید در حالیکه پيامبرش از غیر شما باشد. اما در این مساله مانعی نمی بیند اگر همانانی که نبوت در خاندانشان است متولی امورشان نیز باشد و ما در برابر کسانی که این امر را انکار کنند دارای دلیل و برهانی آشکار هستیم .
چه کسی را یارای این است که در برابر سلطنت و امارت محمد ـ که ما یاران و خاندانش می باشیم ـ با ما به منازعه برخیزد مگر کسی که سخن به باطل گوید یا به بیراهه رفته و مرتکب گناه شده و در ورطه هلاکت بیافتد.
همان گونه که ملاحظه می شود، عمر و ابوبکر، به مصاحبت و قرابتْ استدلال کرده اند. آیا صحیح است که امام در ردّ آنها بفرماید: «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابه؟» این که همان حرف ابوبکر و عمر در مقابل انصار است و تعجّبی ندارد! ابن ابی الحدید که متوجّه این اشکال بوده است، کلام امام عليه السلام را ردّ کلام عمر می داند و می گوید:
لأنّ أبابکر لمّا قال لعمر: امدد یدک. قال له عمر: أنت صاحب رسول الله فی المواطن کلّها، شدّتها و رخائها، فامدد أنت یدک.[19]
زیرا زماني كه ابوبكر به عمر گفت دستت را بده تا با تو بيعت كنم عمر به اوگفت : تو در همه حالات(سختيها و دشواريها) همراه وهمنشين رسول خدا بوده اي پس تو دستت را بده تا با تو بیعت کنم .
توجّه به کلام عمر ـ که در صفحات پیشین نقل شد و او استدلال به قرابت کرده بود ـ بطلان این ادّعا را روشن می کند.
ب. آن گاه که جریان سقیفه را به امام عليه السلام گزارش کردند، از استدلالات طرفین سؤال کرد که در اوّل نوشتار بدان اشاره شد. در آن متن آمده است:
فماذا قالت قریش؟ قالوا: احتجّت بأنّها شجرة الرسول صلی الله علیه وآله وسلم . فقال عليه السلام: احتجّوا بِالشَّجرةِ وَ أضاعوا الثمرةَ![20]
امام عليه السلام پرسيد قريش چه گفتند: عرض كردند قريش به اين استدلال كردند كه از شجره رسول خدايند.
امام عليه السلام فرمود: آرى به درخت استدلال كردند ولى ميوه آن درخت را تباه ساختند.
ملاحظه کنید که استدلال قریش به قرابت و «شجرة الرسول» بودن است. آیا صحیح است که علی عليه السلام در ردّ آنان، قرابت را در کنار صحابی بودن مطرح کند؟
ج. آن گاه که علی عليه السلام را به مسجد کشاندند و می خواستند به زور از امام عليه السلام بیعت گیرند، با آنان به بحث پرداخت و فرمود:
أنا أحقّ بهذا الأمر منکم، لا اُبایعکم و أنتم أولي بالبیعة لي. أخذتم هذا الأمر من الأنصار، و احتججتم علیهم بالقرابة من رسول الله، فأعطوکم المَقادة و سلّموا إلیکم الإمارة، و أنا أحتجّ علیکم بمثل ما احتججتم به علي الأنصار، فأنصفونا إن کنتم تخافون الله من أنفسکم، و اعرفوا لنا من الأمر مثل ما عرفت الأنصار لکم، و إلاّ فبوِّؤوا بالظلم و أنتم تعلمون.
فقال عمر: إنّک لست متروکاً حتّي تبایع. فقال له عليّ: احلب ـ یا عمر ـ حلباً لک شطره.[21]
من سزاوارترم به شما در اين امر(خلافت)، با شما بيعت نخواهم كرد وشما سزاوارتر به بيعت با من هستيد. اين امر(خلافت) را از انصار گرفتيد و با آنان به قرابتتان با رسول خدا صلي الله عليه واله احتجاج کردید پس آنها هم اين امارت را به شما تسليم كردند. اکنون من به مثل آنچه بر انصار احتجاج كرديد بر شما احتجاج مي كنم پس در حق ما انصاف ورزید اگر از خدا مي ترسيد و همان معامله ای که انصار با شما کردند، شما نیز با ما همانگونه باشید و الا گرفتار ظلم مي شويد، همانطور كه مي دانيد.
عمر گفت : ما از تو دست بر نداريم تا اينكه بيعت كني حضرت علی عليه السلام فرمودند: اي عمر از پستان خلافت تا مي تواني شير بدوش كه سهم تو در آينده محفوظ است.
د. امام علی عليه السلام ، در یکی از نامه های خود به معاویه، از جریان سقیفه یاد کرده و فرموده است:
« قالت قریش: «منّا أمیر» و قالت الأنصار: «منّا أمیر». فقالت قریش: «منا محمّد رسول الله، فنحن أحقّ بذلک الأمر». فعرفت ذلک الأنصار، فسلَّمت لهم الولایة و السلطان. فاذا استحقّوها بمحمّد صلی الله علیه وآله وسلم دون الأنصار، فأنا اُولي الناس بمحمّد صلی الله علیه وآله وسلم ، أحقّ بها منهم».[22]
قريش گفتند امير از بين ما باشد و انصار هم گفتند امير از بين ما باشد پس قريش گفتند: محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از ما است، پس ما از ديگران به اين امر(خلافت) سزاوارتريم. چون انصار اين گفته قريش را شنیدند، ولايت و امارت را به آنها واگذار كردند. بنابراین اگر قريش به خاطر آنكه محمد صلی الله علیه وآله وسلم از آنهاست مستحق اين امر شدند پس من (علی عليه السلام )که سزاوارترين و نزديك ترين مردم به رسول خدا هستم شایسته تر از قريش نسبت به خلافت می باشم.
ه‍. در نامه 28 نهج البلاغه آمده است:
« لمَّا احتَجَّ المهاجرونَ علَي الأنصارِ یومَ السقیفةِ برسولِ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلم فلجُّوا علیهِم؛ فإن یکُنِ الفلج به فالحقّ لنا دونکم».
« وقتى در سقيفه مهاجران خويشاوندى خود را با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دليل آوردند بر انصار پيروز شدند. پس اگر خويشاوندى با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم باعث پيروزى است حق با ماست، نه با شما و اگر غير از اين است، پس انصار بر دعوى خويش باقى مى باشند».
و. شعری که سید رضی در نهج البلاغه و خصائص الأئمة نقل کرده و آن را هم مضمون کلام امام علی عليه السلام دانسته است نیز نشان دهنده آن است که مهاجران، به قرابتْ استدلال کرده اند و امام در برابر آنان، به اقرب بودن خود استدلال می کند:
و إن کنت بالقربي حَججتَ خصیمهم فغیرک أولي بالنبيّ و أقرب[23]
اگر از راه خويشاوندى بر مدّعيان دليل آوردى ديگران از تو به پيامبر نزديكتر و سزاوارتر بودند.
ز. امام باقر عليه السلام نیز در کلامی می فرماید:
«إنَّ رسولَ الله صلی الله علیه وآله وسلم قبض و قد أخبر أنا أولَي النّاس بِالنّاسِ. فتمالأت علینا قریش حتي أخرجت الأمر عن معدنه و احتجّت علي الأنصار بحقّنا و حجّتنا».[24]
همانا رسول خدا در حالی دعوت حق را لبیک گفت که مردم را از این امر آگاه کرده بود که من سزاوارتر بر آنان از خودشانم . اما قریش از این حکم روی گردانیده و امر خلافت را از جایگاه اصلی خویش خارج نموده و با استفاده از حق ما و برهان ما بر انصار احتجاج نمود.
ح. مرحوم کراجکی در کتاب ارزشمند التعجب، آورده است:
و مِنَ العَجَبِ قَولُ القریشِ أنّ الخلافة لاتکونُ إلاّ مِنْ حَیْثُ النّبوةِ و أنّما یستحقّها بذلک لأنّ رسولَ اللهِ صلی الله علیه وآله وسلم مِنْ قریشٍ و لم یقل لها أحد فِي الحال أنّ بني هاشم أولي منکم بها علي هذه الجهة؛ لأن النبيّ مِنْ بني هاشم.[25]
از این قول قريش تعجب است كه گفتند جایگاه خلافت فقط خاندان نبوت مي باشد و آنها به این خاطر مستحق آنند که پیامبر از ایشان است ولكن هيج كس به آنها نگفت كه بني هاشم نسبت به خلافت از شما سزاوارترند زیرا پيامبر از بني هاشم است.
سه. ذکر این نمونه ها برای آن بود که نشان دهیم بحث شایستگی جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم به واسطه قرابت با او، بحث جدیدی نبوده است که تعجّب برانگیز باشد بلکه استدلالی بوده که بعضی از قریشْ مطرح كرده اند و آنان را به موفّقیت نیز رسانده است. بنابراین، تکرار آن ادّعا از سوي امام علی عليه السلام موجّه نیست.
چهار. نکته دیگری که می توان در توجیه «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» اضافه کرد، آن است که ابوبکر و عمر به قرابت و عشیره بودنْ استدلال کرده اند و امام عليه السلام به اقربیتْ استدلال می کند. معنای کلام علی عليه السلام این است که اگر صحبت و قرابت ملاک جانشینی پیامبر تواند بود، پس کسی که سابقه بیشتری در اسلام دارد و نسباً هم به پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نزدیک تر است، برای خلافتْ سزاوارتر است. شعری هم که سید رضی پس از این عبارت نقل کرده، مؤیّد این سخن است.
در پاسخ می گوییم: مسلماً کلام «أتکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة؟» محتمل چنین معنایی نیست. حتی تأویل کلام به چنین معنایی نیز ممکن نیست، خصوصاً آن که سخن «امام البلغاء و الفصحاء» باشد.
پنج. آیا می توان احتمال داد که امام علی عليه السلام ، در صدد ردّ ادّعای انصار بوده است که برای جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم به صحابی بودن استدلال می کردند؟
در پاسخ باید گفت: این احتمال هم بسیار بعید است؛ چون انصار از ابتدا تسلیم بودند و حتی پیش خود نیز احتمال می دادند که قریش به قرابت با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم لی الله علیه وآله وسلم استدلال کنند. بنابراین، در مقابل آنان احتیاجی به «وا عجبا» نخواهد بود. به علاوه، همین استدلال را ابوبکر و عمر نيز مطرح كرده بودند و تکرار آن از سوي امام علی عليه السلام لزومي نداشت.
دیگر این که در مجادلات سقیفه، ابوبکر و عمر پیروز شده و انصار، شکست خورده بودند؛ اکنون دیگر جای ضربه زدن به انصار مغلوب نبود؛ بلکه باید با قریش غالب، بحث می شد.
شش. كوتاه سخن آن که:
ـ امامت، منصبی الاهی است و تحقّق آن، به نصّ است و مشروعیت خود را از مردم نمی گیرد و امام علی عليه السلام بدین اصل باوری استوار دارد.
ـ حمل «أتکون الخلافة بالصحابة ولاتکون بالصحابة و القرابة؟» بر جدال احسن نااستوار است.
ـ بنابراین، شایسته است که ضبط مندرج در خصائص الأئمة را نقل صحیح کلام امام عليه السلام در آن هنگامه بدانیم که فرموده باشد: «أ تکون الخلافة بالصحابة و القرابة و لا تکون بالصحابة و القرابة و النص؟»
ـ از این که بگذریم، متن محمد عبده و صبحی صالح، پذیرفتنی تر است؛ یعنی کلام امام عليه السلام استفهام انکاری است: «مگر خلافت منوط به صحبت و قرابت است [که شما بدان استدلال می کنید]؟!» و معنایش این است که خلافت، دائرمدار نصّ الاهی است.ـ و سرانجام این که جمله «أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابة» توجیهی ندارد.

 

پی نوشت ها :
(1). شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح فیض الاسلام، ح181؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 18/ 416 (ح185).
(2). طبق نقل مشهور شیعه که رحلت پیامبر را در 28 صفر سال یازدهم می دانند، ایشان هفتاد روز پس از واقعه غدیر رحلت کرده است و طبق نقل مشهور اهل سنّت و قول بعضی از اعاظم شیعه که رحلت پیامبر p را در دوازدهم ربیع الأول می دانند، حداکثر 82 روز از آن واقعه گذشته بوده است.
(3). شریف الرضی، نهج البلاغه، خ 67؛ ش‍ری‍ف ال‍رض‍ی ، خصائص الأئمة {عم} ،86؛ آبی، نثر الدر، 1/ 279.
(4). آبی، نثرالدر، 1/ 279.
(5). شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح صبحی الصالح، ح190؛ شریف الرضی، نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ح 190.
(6). شریف الرضی، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، ح181؛ شریف الرضی، نهج البلاغه، تصحیح واعظ زاده، ح191؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 18/ 416 (ح185)؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة، 111؛ حسینی، مصادر نهج البلاغه و أسانیده، 4/ 152 (ح 190)؛ آمدی، غررالحکم، ح 10123.
(7). کراجکی، کتاب التعجّب، 12.
(8). شریف الرضی، خصائص الأئمة، 111. در این کتاب آمده است: «و قال عليه السلام فی شأن الخلافة: وا عجبا! أ تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة و القرابه؟» و یروی: والقرابة والنص.
(9). این کتاب، تألیف علامه محمدتقی شوشتری است که تمامی عمر پر برکت خود را صرف تحقیق و تتبع در رجال، حدیث و فقه کرد. کتاب بَهج الصباغة یکی از بهترین شروح نهج البلاغه است. امتیاز خاص آن، جمع آوری و شرح موضوعی کلمات امام علیg در نهج البلاغه است. مثلاً تمامی سخنان امامg در مبحث توحید، يکجا و در کنار هم آمده است.
(10). شوشتری، بهج الصباغه، 4/ 361.
(11). حسینی، مصادر نهج البلاغه و أسانیده، 4/ 152.
(12). قضایی، شرح الاخبار، 1/350.
(13). بیضون، تصنیف نهج البلاغه،414.
(14). نهج البلاغه، تصحیح واعظ زاده خراسانی، «ل».
(15). رحمانی همدانی، الامام علی g، 565.
(16). محمودی، نهج السعادة، 4/ 196
(17). عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الرضاg، 56. چاپ اوّل این کتاب (قم: دار التبلیغ الاسلامی، 1398 ق)، مقایسه شود با چاپ دوم (قم: انتشارات جامعه مدرسین). نکته جالبْ این که مؤلف محترم، در صدد بیان این مطلب است که خلافت، دائر مدار صلاحیت و اهلیت است و هیچ ارتباطی به قرابت با پیامبرp ندارد؛ وی در چاپ جدید این کتاب می گوید: «و علی کلٍ فلقد أنکر علیّ g مبدأ استحقاق الخلافة بالقرابة و الصحابة أشدّ الانکار، فقد جاء فی نهج البلاغة قوله عليه السلام: «وا عجبا! أ تکون الخلافة بالصحابة و القرابة؟». هکذا فی نهج البلاغة شرح محمد عبده، و لکنّ الظاهر هو أنّها محرّفة و أن الصحیح هو ما فی نسخة ابن أبی الحدید و هی هکذا: «وا عجبا أن تکون الخلافة بالصحابة و لا تکون بالصحابة والقرابة!!» (علامات تعجّب، از متن کتاب است). ذیل کلام، دقیقاً خلاف صدر آن است.
(18). طبری، تاریخ الطبری،3 / 218ـ220؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 2/ 12ـ13 (ابی عمره انصاری).
(19). ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 18/ 416.
(20). شریف الرضی، نهج البلاغه، خ67؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة، 86.
(21). ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 6/ 11؛ تمیمی، کتاب الردة، 46؛ مجلسی، بحارالأنوار، 28/ 347.
(22). نصربن مزاحم، وقعة صفین،90؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 15/ 78؛ خوارزمی، المناقب، 252؛ مجلسی، بحارالأنوار، 33/ 110.
(23). شریف الرضی، نهج البلاغه، ح199؛ شریف الرضی، خصائص الأئمة، 68.
(24)2.مدنی، الدرجات الرفیعة،5 .
(25). کراجکی، التعجب،13.

 

 فهرست منابع :
• آبی، منصور ‌بن حسین، ‏‫نثر‌الدر، تحقیق محمد علی قرنه، مراجعه علی‌محمد البجاوی، [قاهره]، الهیئة ‌المصریة العامة للکتاب،‏‫‏‏ بی‌تا.
• آم‍دی‌، ع‍ب‍دال‍واح‍د ب‍ن‌ م‍ح‍م‍د، غ‍رر ال‍ح‍ک‍م‌ و درر ال‍ک‍ل‍م‌: مجموعه من کلمات و حکم الامام علی علیه السلام، صحح و اشرف علی طباعته حسین الاعلمی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات،‌ ۱۴۰۷ق.
• اب‍ن‌ اث‍ی‍ر، ع‍ل‍ی‌ ب‍ن‌ م‍ح‍م‍د، الک‍ام‍ل‌ ف‍ی‌ ال‍ت‍اری‍خ‌، ح‍ق‍ق‍ه‌ و اع‍ت‍ن‍ی‌ ب‍ه‌ ع‍م‍ر ع‍ب‍دال‍س‍لام‌ ت‍دم‍ری‌، ب‍ی‍روت‌، دار ال‍ک‍ت‍اب‌ ال‍ع‍رب‍ی، ۱۴۲۲ق.
• ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغلآ، ب‍ه‌ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ م‍ح‍م‍داب‍وال‍ف‍ض‍ل‌ اب‍راه‍ی‍م، [ب‍ی‍روت‌]، دار اح‍ی‍ا ال‍ت‍راث‌ ال‍ع‍رب‍ی‌، ۱۳۸۵ق‌.
• رحمانی همدانی، احمد، الام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ب‍ن‌ اب‍ی‌طال‍ب‌ عليه السلام م‍ن‌ ح‍ب‍ه‌ ع‍ن‍وان‌ ال‍ص‍ح‍ی‍ف‍لآ‌، ت‍ه‍ران‌، ال‍م‍ن‍ی‍ر ال‍طب‍اع‍لآ‌ و ال‍ن‍ش‍ر، ۱۴۱۷ق‌.
• ب‍ی‍ض‍ون‌، ل‍ب‍ی‍ب‌، ت‍ص‍ن‍ی‍ف‌ ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍لآ‌، ق‍م‌، ال‍ح‍وزلآ‌ ال‍ع‍ل‍م‍ی‍لآ‌ ب‍ق‍م‌، م‍ک‍ت‍ب‌ الاع‍لام‌ الاس‍لام‍ی‌، م‍رک‍ز ال‍ن‍ش‍ر، ۱۴۱۷ق‌.
• ت‍م‍ی‍م‍ی‌، س‍ی‍ف‌ب‍ن‌ ع‍م‍ر، ک‍ت‍اب‌ ال‍ردلآ وال‍ف‍ت‍وح‌ و ک‍ت‍اب‌ ال‍ج‍م‍ل‌ و م‍س‍ی‍ر ع‍ائ‍شلآ‌ و ع‍ل‍ی‌،‌ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ق‍دی‍م‌ ق‍اس‍م‌ ال‍س‍ام‍رائ‍ی‌، لای‍دن‌، اس‍م‍ی‍ت س‍ک‍ام‍پ‌ اوری‍ن‍ت‍ال‌ آن‍ت‍ی‍ک‍وئ‍ی‍ری‍وم‌، ۱۴۱۵ق‌.
• ح‍س‍ی‍ن‍ی‌، ع‍ب‍دال‍زه‍را، م‍ص‍ادر ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍ه‌ و اس‍ان‍ی‍ده، ب‍ی‍روت‌، بی‌نا، بی‌تا.
• شریف‌الرضی، محمد بن حسن، ت‍رج‍م‍ه‌ و ش‍رح‌ ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍ه‌: خ‍طب‍ه‌ه‍ا، ن‍ام‍ه‌ه‍ا، و س‍خ‍ن‍ان‌ ک‍وت‍اه‌ ام‍ی‍رال‍م‍وم‍ن‍ی‍ن عليه السلام ، م‍ت‍رج‍م‌ و ش‍ارح‌ ع‍ل‍ی‍ن‍ق‍ی‌ ف‍ی‍ض‌الاس‍لام‌، ب‍خ‍ط طاه‍ر خ‍وش‍ن‍وی‍س‌، [ت‍ه‍ران‌]، ف‍ی‍ض‌الاس‍لام‌، ۱۳۷۷.
• ش‍ری‍ف‌ال‍رض‍ی‌، محمد بن حسین، خصائص الائمة عليهم السلام ، تحقيق و تعليق محمد هادي الامينى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیة، 1406 ق.
• شریف‌الرضی، محمد بن حسین، نهج‌البلاغة، تصحیح محمد واعظ زاده خراسانی، تهران، مؤسسه نهج‌البلاغة، بی‌تا.
• شریف‌الرضی، محمد بن حسین، نهج‌البلاغة، به تصحیح صبحی الصالح، ق‍م‌، دارال‍ح‍دی‍ث‌ ل‍ل‍طب‍اعة‌ وال‍ن‍ش‍ر، ۱۴۲۴ق‌.
• شریف‌الرضی، محمد بن حسین، نهج‌البلاغة، شرح محمد عبده، اشرف علی تحقیقه و طبعه عبدالعزیز سید‌الاهل، بیروت، دارالاندلس‏‫، ۱۴۱۶ق.
• ش‍وش‍ت‍ری‌، م‍ح‍م‍دت‍ق‍ی‌، ‏‫ب‍ه‍ج‌‌ال‍ص‍ب‍اغ‍ة‌ ف‍ی‌ ش‍رح‌ ن‍ه‍ج‌‌ال‍ب‍لاغ‍ة‌، ‌محقق احمد پاکتچی، ت‍ه‍ران‌، ب‍ن‍ی‍اد ن‍ه‍ج‌‌ال‍ب‍لاغ‍ه‌‏‫، ۱۳۶۸.
• طب‍ری‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌ ج‍ری‍ر، ت‍اری‍خ‌ ال‍طب‍ری‌: ت‍اری‍خ‌ الام‍م‌ و ال‍م‍ل‍وک، ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ م‍ح‍م‍داب‍وال‍ف‍ض‍ل‌ اب‍راه‍ی‍م، ب‍ی‍روت‌، روائ‍ع‌ ال‍ت‍راث‌ ال‍ع‍رب‍ی‌، ۱۳۸۲ق‌.
• ع‍ام‍ل‍ی‌، ج‍ع‍ف‍رم‍رت‍ض‍ی‌، ال‍ح‍ی‍الآ‌ ال‍س‍ی‍اس‍یة‌ ل‍لام‍ام‌ ال‍رض‍اg، ق‍م، ج‍م‍اع‍ة‌ ال‍م‍درس‍ی‍ن‌ ف‍ی‌ ح‍وزة‌ ال‍ع‍ل‍م‍ی‍ة‌ ب‍ق‍م‌، م‍وس‍س‍ه‌ ال‍ن‍ش‍ر الاس‍لام‍ی‌، ۱۴۱۶ق‌.
• ع‍ام‍ل‍ی‌، ج‍ع‍ف‍رم‍رت‍ض‍ی‌، ال‍ح‍ی‍اة‌ ال‍س‍ی‍اس‍یة‌ ل‍لام‍ام‌ ال‍رض‍اg، ق‍م، دار التبلیغ الاسلامی، 1398 ق.
• ق‍ض‍اع‍ی‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌‌س‍لام‍ه‌، ش‍ه‍اب‌‌الاخ‍ب‍ار ف‍ی‌‌ال‍ح‍ک‍م‌ و‌الام‍ث‍ال‌ و‌الاداب‌ م‍ن‌‌الاح‍ادی‍ث‌‌ال‍ن‍ب‍وی‍ة‌، ان‍ت‍خ‍اب‌ اح‍ادی‍ث‌، اس‍ت‍خ‍راج‌ م‍ن‍اب‍ع‌ و ت‍دوی‍ن‌ ک‍ت‍اب‍ن‍ام‍ه‌ م‍ح‍س‍ن‌ م‍وس‍وی‌، ت‍رج‍م‍ه‌، م‍ق‍دم‍ه‌ و ش‍رح‌ ح‍م‍ی‍د ف‍رخ‍ی‍ان‌، ق‍م‌، دار‌ال‍ح‍دی‍ث‌‏‫،‏‏ ۱۳۸۳.
• ک‍راج‍ک‍ی‌، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌، ال‍ت‍ع‍ج‍ب‌ م‍ن‌ اغ‍لاط ‌ال‍ع‍ام‍ة‌ ف‍ی‌ م‍س‍اللآ ‌الام‍امة‌، ‌ت‍ق‍دی‍م‌ ع‍ل‍ی‌ ال‍ک‍وران‍ی‌ال‍ع‍ام‍ل‍ی‌، ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ و ت‍خ‍ری‍ج‌ ف‍ارس‌ ح‍س‍ون‌ک‍ری‍م‌، ق‍م‌، دار ال‍غ‍دی‍ر، ۱۴۲۱ق‌.
• محمودی، محمدباقر، ن‍ه‍ج‌‌ال‍س‍ع‍ادة‌ ف‍ی‌ م‍س‍ت‍درک‌ ن‍ه‍ج‌‌ال‍ب‍لاغ‍ه‌ ب‍اب‌‌ال‍ک‍ت‍ب‌ و‌ال‍رس‍ائ‍ل‌، ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ ع‍زی‍ز آل‌طال‍ب‌، ت‍ه‍ران‌، وزارة‌ ال‍ث‍ق‍اف‍ة‌ و الارش‍اد الاس‍لام‍ی‌، م‍وس‍س‍ه‌ ال‍طب‍اعلآ‌ و ال‍ن‍ش‍رة‌‏‫، بی تا.
• م‍ج‍ل‍س‍ی‌، م‍ح‍م‍د ب‍اق‍ر ب‍ن‌ م‍ح‍م‍د ت‍ق‍ی‌، ب‍ح‍ارالان‍وار ال‍جامعه ل‍درر اخ‍ب‍ار الائ‍م‍ة‌ الاطه‍ار، ب‍ی‍روت‌، دارال‍ت‍ع‍ارف‌ ل‍ل‍م‍طب‍وع‍ات‌ ، ۱۴۲۳ق‌.
• م‍دن‍ی‌، ع‍ل‍ی‌خ‍ان‌ب‍ن‌ اح‍م‍د، ال‍درج‍ات‌ ال‍رف‍ی‍ع‍‍لآ‌ ف‍ی‌ طب‍ق‍ات‌ ال‍ش‍ی‍ع‍ة‌، ق‍دم‌ل‍ه‌ م‍ح‍م‍دص‍ادق‌ ب‍ح‍رالعلوم، ن‍ج‍ف‌، بی‌نا، بی‌تا.
• ن‍ص‍رب‍ن‌ م‍زاح‍م‌، وق‍ع‍‍ة‌ ص‍ف‍ی‍ن‌،‌ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ش‍رح‌ ع‍ب‍دال‍س‍لام‌ م‍ح‍م‍د ه‍ارون‌، ق‍م‌، م‍ک‍ت‍ب‍‍ة‌ آی‍لآ الله ال‍ع‍ظم‍ی‌ ال‍م‍رع‍ش‍ی‌ ال‍ن‍ج‍ف‍ی‌، ۱۴۱۸ق‌.

 

منبع : فصلنامه امامت پژوهی - شماره 3


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: اهل سنت، امیرالمومنین علیه السلام، ،
:: برچسب‌ها: محدثه خسروی, ولایت, وصایای پیامبر, سقیفه, صحبت, قرابت, خلافت, امامت پژوهی, فصلنامه امامت پژوهی 3,
ن : علی حسین زاده
ت : چهار شنبه 11 تير 1393


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.